[یک نوشتار قدیمی که تازه آن را پیدا کرده ام...]یکی از دوستان به من توصیه کرد اسم
هایی که در وبلاگ آمده است را مستعار بنویسم. شاید او درست می گفت اگر بنا بود من یک اثر ادبی بسازم. اما این جا فرصتی است تا من خودم باشم. این جا می خواهم احساسات
واقعی ام را راجع به
آدم های واقعی بنویسم. دنبال خلق یک قصه یا یک اثر ادبی نیستم. من که به کسی توهین نمی کنم. من که برای کسی حکم صادر نمی کنم.با تنها چیزی که در این مجال می ستیزم، یونیفرم تنگ معلمی است. توی مدرسه انگار خودم نیستم. مجبورم طوری رفتار کنم که هم مدرسه مرا بپذیرد و هم بچه ها حساب ببرند. اما کجا بگویم که من جواهرپور را دوست دارم؟! کجا بگویم که با دیدن رخشا کیف می کنم؟! مطمئنم توی همین وبلاگ هم بعضی ها ممکن است بگویند این ها کشش لیبیدینال است. اما من خودم خوب می دانم که این طور نیست. اصلاً ربطی به این حرف ها ندارد. بچه ها پاک اند، صاف اند، بی غل وغش اند. من فقط به دنبال کودک درون خودم هستم. تنها همین زلالی بچه ها جذبم می کند. شیطنت درستی که در عمق نگاه نوری می بینم به وجدم می آورد. معرفت خسروی از معرفت همة بامعرفت ها شفاف تر است. بچه ها شاید اذیتم کنند، اما هیچ کدام شان چیزی در دلشان نیست. و من انگار این اذیت را دوست دارم.راستش این است که اذیت واقعی را بیش تر از محبت تصنعی دوست دارم... جستجوی هیچ...
ادامه مطلبما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:27