جستجوی هیچ

ساخت وبلاگ
[یک نوشتار قدیمی که تازه آن را پیدا کرده ام...]یکی از دوستان به من توصیه کرد اسم هایی که در وبلاگ آمده است را مستعار بنویسم. شاید او درست می گفت اگر بنا بود من یک اثر ادبی بسازم. اما این جا فرصتی است تا من خودم باشم. این جا می خواهم احساسات واقعی ام را راجع به آدم های واقعی بنویسم. دنبال خلق یک قصه یا یک اثر ادبی نیستم. من که به کسی توهین نمی کنم. من که برای کسی حکم صادر نمی کنم.با تنها چیزی که در این مجال می ستیزم، یونیفرم تنگ معلمی است. توی مدرسه انگار خودم نیستم. مجبورم طوری رفتار کنم که هم مدرسه مرا بپذیرد و هم بچه ها حساب ببرند. اما کجا بگویم که من جواهرپور را دوست دارم؟! کجا بگویم که با دیدن رخشا کیف می کنم؟! مطمئنم توی همین وبلاگ هم بعضی ها ممکن است بگویند این ها کشش لیبیدینال است. اما من خودم خوب می دانم که این طور نیست. اصلاً ربطی به این حرف ها ندارد. بچه ها پاک اند، صاف اند، بی غل وغش اند. من فقط به دنبال کودک درون خودم هستم. تنها همین زلالی بچه ها جذبم می کند. شیطنت درستی که در عمق نگاه نوری می بینم به وجدم می آورد. معرفت خسروی از معرفت همة بامعرفت ها شفاف تر است. بچه ها شاید اذیتم کنند، اما هیچ کدام شان چیزی در دلشان نیست. و من انگار این اذیت را دوست دارم.راستش این است که اذیت واقعی را بیش تر از محبت تصنعی دوست دارم... جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:27

کفش­هایم را واکس زده ام. خط اتوی شلوارم، خربزه قاچ می­زند. لباسم مرتب و اتوکشیده است و کتم را تازه از خشک­شویی گرفته ام. موهایم شانه­زده و مرتب است و صورتم را اصلاح کرده ام.کاملاً جدی و با یک لبخند آن­کادره وارد کلاس می­شوم تا  سناریوی دقیق و کاملی که دقیقاً برای یک ساعت طراحی کرده ام را به اجرا دربیاورم.همة قواعد بازی را پذیرفته ام و رعایت می­کنم. قرار است در نقش معلم، خوب بازی کنم تا بازیگران دیگر نیز، بازی قابل قبولی را به اجرا بگذارند...اما یک نفر در زمین بازی نشسته است که قواعد بازی را قبول ندارد. نه کلاس، نه مدرسه، نه درس و نه معلم را نپذیرفته است. انتهای کلاس نشسته و بیش از همه به من و البته به بازیگران دیگر، یعنی دانش آموزان کلاس پوزخند می زند. او وسط زمین بازی است اما قواعد بازی را قبول ندارد......* این متن، ناقص و مربوط به سه سال پیش است. جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 15:27

اولش فکر نمی­ کردم این قدر طولانی بشود. می­ گفتم سه- چهار سالی در دوران دانش­جویی فقط برای تجربه. البته تجربة خوبی بود. نشستن روی صندلی خداها! اما گِلم را برای این کار نسرشته بودند. به خاطر همین از هم جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 5:58

هشت- نه سالی می-شود که سر کلاس می­روم. البته در لباس معلمی... توی این مدت، هفت- هشت مدرسة مختلف را تجربه کرده ام که همه یا در منطقة 3 بوده اند یا در منطقة 1. خلاصه همه بالاشهری بوده اند. قلهک و قیطریه جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 5:58

سال اول دبیرستان بودم. توی مدرسه­ای که یک از هیئت امنای آن وزیر آموزش و پرورش وقت بود. سرشار از انرژی و لبریز از سؤال. موجوداتی توی مدرسة ما پرسه می­زدند که انگار همه از روی یک الگو ساخته شده بودند. ریش داشتند با موهای کوتاه شانه شده از کنار. پیراهن­های آستین بلند تن­شان بود با شلوارهای گشاد پارچه­ای. پیراهن­شان را روی شلوار می­انداختند و همه تندتند راه می­رفتند. عموماً از طبقات فرودست اجتماعی بودند با هنجارها و کالچر خاص مردم جنوب شهر. (یک چیزی تو مایه­های low culture)؛ اما در مدرسه­ای که در منطقة تجریش واقع بود.  حالا قرار است در همان مدرسه معلم ادبیات باشم. معلم ادبیات اول دبیرستان خودم حالا رشد کرده و به مقام مدیریت آن جا نائل شده است. بعد از گذشت 14-15 سال هنوز خاطرات کلاس ا جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 14:54

امسال هم تجربه نامعلمی های من ادامه پیدا کرد. اما چیزی در آن نبود که ارزش نوشتن داشته باشد. یک مدرسه غیرانتفاعی جدید بالاشهری که دانش آموزانش همانطور مرفه و بی درد بودند اما خنگ تر و عقده ای تر و بی هویت تر. و اصولا برای مدرسه حتی همین ظاه جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 78 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:36

چه طور می شود یک سال توی یک مدرسه سر یک کلاس شش نفره بروی و از هر شش دانش آموز  کلاس متنفر باشی اما فقط یک روز توی یک مدرسه دیگر سر سه تا کلاس بیست نفره بروی و عاشق هر شصت دانش آموز سه تا کلاس بشوی؟

+ نوشته شده در  ساعت   توسط سیدمحمدرضا خاتمی  | 
جستجوی هیچ...
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 88 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:36

تصور کن چهاردهم فروردین به تو بگویند: «آفرین! چه جوان برازنده ای! چه معلم توانایی! چه انسان فهمیده ای!» و بعد به آقای شاهنگیان که معرف تو بوده، بگویند: «ما این جوان را حتما سال بعد می خواهیم. ایشان حتما سال بعد معلم مدرسه ما هستند.» و تو خیالت راحت ب جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 80 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:36

کم کم احسای می کنم در حال زایش یک صفت پیامبرگونه در خودم هستم... وقتی که سلسله پیامبران با پیامبر خاتم، به پایان خود رسید،  رفته رفته شغل چوپانی هم کمرنگ شد. البته چوپانی هنوز هست، اما به نسبت جمعیت انسانها و گوسفندها خیلی کم شده. در دنیای جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 99 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:36

این که معلم خنده اش بگیرد، هیچ ربطی ندارد به این که معلم دبستان باشد یا معلم دبیرستان، پیر باشد یا جوان، باسواد باشد یا بی سواد. در هر زمان و شرایط و موقعیت و وضعیت و حالتی که باشد، کار خراب می شود. معلم وقتی که در کلاس جلوی چشم بچه ها، صادقانه جستجوی هیچ...ادامه مطلب
ما را در سایت جستجوی هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namoallem بازدید : 92 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 12:36